سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب مهتابی

شعر طنز چه کنم / راشد انصاری

    نظر

راشد انصاری

من هنرمند ِ همین خاک و دیارم، چه کنم؟لحظه ای فولم و یک عمر خمارم ، چه کنم؟!

متورم شده اوضاع ِ من و شرمنده….مثل ِ “چیز” از دوطرف تحت فشارم، چه کنم؟

می شود دود بلند از سر ِ طاسم ، گاهیمی کشد سوت مُخم ، مثل قطارم چه کنم؟

زن ِ بی چاره ی بنده پدرش زندانی ستبه جز این که پدرش را به در آرَم چه کنم؟!

“به عمل کار بر آید به سخندانی نیست” همه جا چون روءسا هست شعارم! چه کنم؟

با زبانی که درازست و کمی تند ، ولیجز خدا منتی از خلق ندارم….چه کنم؟

آن یکی سوی بیابان برود در پی صیدبنده در شهر به دنبال ِ شکارم….چه کنم؟!

(گفته باشم به شما این که “شکار”ی در شهرغیر از این “سوژه” بیاید به چه کارم؟ چه کنم؟)

عشقم این است که عنوان شده در مصرع بعد:روی لب ها گل ِ لبخند نکارم چه کنم؟

تا شود شاد دل ِ هموطنانم شب و روزبزنم از شکم و گشت و گذارم ، چه کنم؟

هستی ام خنده و دارایی ِ من لبخند استاز ازل بوده همین دار و ندارم چه کنم؟